اوایل بارداریم
گویند سلام طلائی ترین کلید برای صعود به تالار آشنایی هاست پس صمیمی ترین سلام تقدیم تو باد سلام برتو که محکوم به دوست داشتنی ...
دوماه از زندگی مشترک من پدرت میگذشت که فهمیدم باردارم اما شک میکردم چون مخفیانه قرص استفاده میکردم پدرت صبح ازمحل کارش اومد گفت حاضر شو بریم ازمایش بدی خودم میترسیدم نکنه جدی باردار باشم ازمایش رو دادم گفتن ۴۵ دقیق امادست رفتیم یه پیتزایی خوردیم به پدرت گفتم اگه هیچ وقت حامله نشم چیکار میکنی ؟گفت تنهات نمیزارم حتما حکمت خداست اما من هر چی از خدا خواستم بهم داده میدونم یه پسرم بهم میده وقتی جواب ازمایش رو گرفتیم هیچوقت فراموش نمیکنم چقدر خوشحال شده بودانگار تو اوج خوشبختی بود ماه چهارم بودم که رفتیم برای تعیین جنسیتش باهم شرط بسته بودیم وقتی سونوگرافی گفت هیچ مشکلی نداره و پسره ..پدرت از خوشحالی گریه کردخیلی خوشحال شده بود با وجود قرص هایی که خورده بودم سالم بودی
☆97312 ۲۵ هفته بارداری هستم وقتی حرف از جدایی میزنم پدرت گریه میکرد و هزار جور فکر خیال در حالیکه من بخاطر ازادی میخواستم تنهاش بزارم وگرنه منم بعد شروع زندگی خیلی دوسش دارم دیشب موقع افطاری گفتم اگه دیگه نزاری تنهایی برم بیرون اگه نزاری اینده کار کنم دیگه نمیخوامت کارت ملی شناسناممو مخفی کردی منو به زور نگه داشتی اسمش عشق نیست عشق معشوق رو زندانی نمیکنه ازاد میزاره مطمن میشه که هیچ وقت بهش خیانت نمیکنم درسته گذشته خیلی بهت بد کردم که هیچکس هیچی نمیدونه نشست گریه کرد که همیشه فکرت جدایی ولی ن واقعا پدرت رو دوست دارم گفت بازم ازادت میزارم اما.... نمیدونم تو دلش چی میگذره اما من باردارم پدرت رو تنها بزارم کجا برم خیلی عذاب وجدان میگیرم که گاهی اوقات واقعا خیلی اذیتش کردم خیلی کاش حلالم کنه فقط خدا میدونه چی کارا کردم ...از خدا میخام فقط کنارمون باشه و همیشه دوستمون داشته باشه از امروز تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت ماجرای طلاق رو وسط نکشم ● خدایا ارومم کن
ساعت 13